تعریف این کتاب رو بارها و بارها از زبون مردم شنیده بودم. اما سراغش نمی رفتم. شاید چون با قلم نویسنده اش آشنایی چندانی نداشتم. از طرفی با خودم میگفتم تا وقتی دنیای سوفی رو نخوندی حق نداری به دختر پرتقال دست بزنی. انگار منتظر بودم تا در دنیایی که گردر برای دختر پرتقال ساخته بود با خوندن دنیای سوفی برام باز بشه در صورتی که این دوتا دنیا، هیچ ارتباطی باهم نداشتن. نباید یکی شون رو شروع میکردم تا اجازه خوندن دیگری برام صادر بشه. فقط باید از یجایی شروع میکردم و خب اعتراف میکنم که حجم کم دختر پرتقال ترغیبم کرد تا با اون شروع کنم.
ترجمه فارسی رو کنار گذاشتم و شروع کردم به خوندن متن انگلیسی. کتاب ساده و فوق العاده روونی بود حداقل برای من که زبانم در حد رفع نیاز خوبه و علاقه ی جندانی هم بهش ندارم. با وجود ساده بودن متن، اما بازهم نزدیک دو ماه طول کشید تا کتاب رو تموم کنم.
دختر پرتقال، همراهم بود.
توی اتوبوس، مترو و خیابون. هرجایی که احساس میکردم الآن وقتشه، کتاب رو از توی کیفم در میاوردم و متوجه نمیشدم که زمان چطور سپری میشه.
ایده های پدر جرج، برای توصیف دختر پرتقال، بهم یاد داد که میشه از کنار یه موضوع ساده، خیلی پیچیده رد شد. میشه فرضیه های مختلف ساخت. میشه مدام سوال پرسید و مدام دنبال جواب بود.
"بسط دادن عاشقانه ای عجیب به فلسفه و تلسکوپ هابل"
گمونم این توصیف مناسبی برای دختر پرتقال باشه، حد اقل از نظر من.
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت