یکی بهم گفت میترسم که در آینده نتونی زندگی خودت رو اداره کنی و مامان خوبی بشی. فکر میکرد افکارم، اتاقم، کارهام و هرچیزی که به من مربوط میشه یجورهایی عجیب و غریبن.
من اون لحظه چیزی نگفتم. جواب دندون شکن ندادم. از خودم و زندگیم دفاع نکردم.
ولی تمام ثانیه های بعدش، به این فکر میکردم که میتونم درستش کنم ولی به روش خودم.
+میتونم بهترش کنم. بهم زمان بده.
درباره این سایت