اگه تا امروز شک داشتم که میتونم با این ژانر ارتباط برقرار کنم، بعد از تموم کردن این کتاب مطمئن شدم که نمیتونم. البته توجه به گروه سنی و شناسنامه اثر نکته خیلی مهمیه و میدونم که نباید انتظار بالایی از این اثر داشته باشم، اما گاهی اوقات نویسنده هایی هستن که وقتی آثارشون رو میخونی میتونی خیلی راحت، جدای اینکه نگران برچسب گروه سنی باشی، با قلمش جور بشی و تمام و کمال لذت ببری.
برخلاف دفعات قبل میخوام اسپویل کنم و از چیزهایی بگم که توی این کتاب به نظرم خوب نیومدن.
- معمای کلی طرح داستان، جذاب بود، اما نه تا رسیدن به صفحه آخر، هیجان کتاب فواصل صفحات 70 تا 90 خوب بود، اما قبل و بعدش، هیچ چیزی وجود نداشت که بخواد منو برای ادامه دادن ترغیب کنه
- شخصیت های اضافه ای که کارهای و عجیب و غریب شون به نظرم هیچ سودی برای داستان نداشت
- ربط دادن یه چیزی شبیه سیاه چاله ها به داستان تحت عنوان حلقه زمانی
- کمرنگ بودن نقش خانواده شخصیت اصلی داستان، مخصوصا مادر جیکوب و حذفش در همون صفحات ابتدایی
- پی رنگ ضعیف، نویسنده سعی کرده بود خلاق باشه و فضای جنگ رو توی داستانش بگنجونه و بین گذشته و آینده، پل زمانی و ارتباط خاصی بسازه، اما حقیقتا چیزی نبود که بتونه منو به وجد بیاره
- واکاوی شخصیتها، روحیات، احساسات و حتی دیالوگهای رد و بدل شده بین شون، به نظرم خام بود و هیچ گرمایی نداشت
و همه اینها در کنار هم، باعث شدن که من توی هشتاد صفحه پایانی، خیلی از جملات رو اسکیپ کردم و خوندم که فقط تمومش کرده باشم. و تنها قسمت خوب کتاب، که بخاطرش دو تا ستاره بهش دادم، عکس های سیاه و سفید قشنگ و عجیبی بود که طبق واقعیت بودن.
در نهایت،
{صحرا، آدم قصه های رمانتیک و غمگین و عاشقانه است.}
این رو توی دفترم به خودم سرمشق میدم و سعی میکنم یه صفحه کامل ازش بنویسم!
درباره این سایت