زمستونه و برف میاد. تو مست خوابی، ولی یه نفر هست که کنارت نشسته و گرمای شومینه، صورتش رو سرختر کرده. موهات رو نوازش میکنه و گوشهات، پر از نجوای صدای اونه.
چی بنویسم ازش؟
صحرا عاشق نوشته های آرومه. و کیوتو یکی از آروم ترین هاست.
کاواباتا سومین نویسنده ای بود که منو به ادبیات ژاپنی نزدیک تر کرد. قلمش ساده است ولی جزئیات رو خیلی دقیق به تصویر میکشه. طوری که همش با مونتگمری مقایسه اش می کردم و سر خوندن هر توصیف، یه لبخند بزرگ روی لبهام شکل می گرفت. راستش، فکر نمی کنم خوندن این کتاب جز برای افرادی که عاشق درختها و طبیعتن و از توصیفات بسیار به وجد میان، لذت بخش باشه. به نظرم خوندن اینطور کتابها، نیازمند صبر و حوصله است. نیازمند یه تخیل قوی و عجله نداشتن برای به اتمام رسوندن کتاب.
حسی که خوندن این کتاب بهم بخشید شبیه لمس کردن گلبرگ صورتی یه گل بود.
و من با تمام قلب طبیعت دوستم، عاشق کیوتو شدم و انتخاب کردم که اسم ژاپنی ام "چیه کو" باشه.
درباره این سایت